عکسای آتلیه
رفتن آتلیه
پسر عزیزم قرار بود به مناسبت ١٨ ماهگیت بریم آتلیه ازت چند تا عکس بگیریم بالاخره هفته قبل زنگ زدم و سه شنبه یعنی دیروز وقت گرفتم بگو چه ساعتی؟ ٨ شب بقیه ساعتها رو یا من یا بابا درگیر بودیم خلاصه ظهر از اداره که برگشتم سعی کردم طبق معمول شماروبخوابونم تا شب سرحال باشی از بدی شانس ما فقط نیم ساعت خوابیدی و منم خیلی استرس داشتم چون شمارو می شناسم دیگه گل پسر وقتی بدخواب میشی واویلاست ساعت ٦ حمومت کردم و خواستم موهاتو سشوار بکشم نذاشتی موقع رفتن هم حاضر نبودی لباساتو بپوشی خیلی کلافه شده بودم همیشه برای دد رفتن حاضر و آماده ای ولی دیروز استرس من باعث شده بود همه چی به هم بریزه باهر دردسری بود آماده شدیم ساع...
نویسنده :
مامان رزیتا
10:21
رفتن آتلیه
پسر عزیزم قرار بود به مناسبت ١٨ ماهگیت بریم آتلیه ازت چند تا عکس بگیریم بالاخره هفته قبل زنگ زدم و سه شنبه یعنی دیروز وقت گرفتم بگو چه ساعتی؟ ٨ شب بقیه ساعتها رو یا من یا بابا درگیر بودیم خلاصه ظهر از اداره که برگشتم سعی کردم طبق معمول شماروبخوابونم تا شب سرحال باشی از بدی شانس ما فقط نیم ساعت خوابیدی و منم خیلی استرس داشتم چون شمارو می شناسم دیگه گل پسر وقتی بدخواب میشی واویلاست ساعت ٦ حمومت کردم و خواستم موهاتو سشوار بکشم نذاشتی موقع رفتن هم حاضر نبودی لباساتو بپوشی خیلی کلافه شده بودم همیشه برای دد رفتن حاضر و آماده ای ولی دیروز استرس من باعث شده بود همه چی به هم بریزه باهر دردسری بود آماده شدیم ساعت ١٠/٨ آتلیه بو...
نویسنده :
مامان رزیتا
10:21
مثل آب مثل سنگ
گاهی فکر می کنم باید مثل سنگ باشم می گویند سنگ صبور اما خوب که فکر می کنم می بینم آب بهتر است مثل آب پراز لطافت سنگ آنقدر در خودش میریزد که می شود سنگ ساکن و راکد دیگر پای رفتن ندارد می ماند هر جایی که دیگر با انتها رسید اما آب باشم جاریم باهمه لطافتی که دارد از پس سنگ هم بر می آیم گاهی باید در خود حل کرد تا مجال وسعت یافتن و پیوستن را پیدا نمود و این روزها چقدر بین این سنگ و آب در نوسان بوده ام گاهی لازم است کوتاه بیایی...! ...
نویسنده :
مامان رزیتا
11:54
مثل آب مثل سنگ
گاهی فکر می کنم باید مثل سنگ باشم می گویند سنگ صبور اما خوب که فکر می کنم می بینم آب بهتر است مثل آب پراز لطافت سنگ آنقدر در خودش میریزد که می شود سنگ ساکن و راکد دیگر پای رفتن ندارد می ماند هر جایی که دیگر با انتها رسید اما آب باشم جاریم باهمه لطافتی که دارد از پس سنگ هم بر می آیم گاهی باید در خود حل کرد تا مجال وسعت یافتن و پیوستن را پیدا نمود و این روزها چقدر بین این سنگ و آب در نوسان بوده ام گاهی لازم است کوتاه بیایی...! ...
نویسنده :
مامان رزیتا
11:54
سخنی از دل
روشنی دیده وجانم یکسال و نیم است که به هر ترنم نگاهت جاری لبخندت عشق هر روز در دلم جوانه می زند جوانه های دلم را به سرنوشتت می سپارم تا پر از مهر و سرشار از روشنی عشق گردی روزگاری برایت می خواهم که هر لحظه اش سبز باشی و سبز تر عاشق باشی و عاشق تر مهر باشی و مهربانتر عزیز من به همین سادگی یکسال و نیم گذشت 4 فصل و 12 ماه از بهترین روزهای من به خاطر تو دوستت دارم ساده ترین کلامی است که می توانم برایت از احساسم بگویم احساسی که با تولدت در من متولد شد...
نویسنده :
مامان رزیتا
11:41
سخنی از دل
روشنی دیده وجانم یکسالو نیم است که به هر ترنم نگاهت جاری لبخندت عشق هر روز در دلم جوانه می زند جوانه های دلم را به سرنوشتت می سپارم تا پر از مهر و سرشار از روشنی عشق گردی روزگاری برایت می خواهم که هر لحظه اش سبز باشی و سبز تر عاشق باشی و عاشق تر مهر باشی و مهربانتر عزیز من به همین سادگی یکسال و نیمگذشت 4 فصل و 12 ماه از بهترین روزهای من به خاطر تو دوستت دارم ساده ترین کلامی است که می توانم برایت از احساسم بگویم احساسی که با تولدت در من متولد شد هامان من لحظه هایی ر ا در پیش داری که آرزو می کنم با تمام وجودم بتوانی انتخاب کنی انتخاب خوب بودن و خوب ماندن ...
نویسنده :
مامان رزیتا
11:41
تولد طاها جون
"طاها جونم تولدت مبارک" "لمس بودنت مبارک" ...
نویسنده :
مامان رزیتا
9:56
تولد طاها جون
"طاها جونم تولدت مبارک" "لمس بودنت مبارک" ...
نویسنده :
مامان رزیتا
9:56