هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

هامان هستی مامان

رفتن آتلیه

پسر عزیزم قرار بود به مناسبت ١٨ ماهگیت بریم آتلیه ازت چند تا عکس بگیریم بالاخره هفته قبل زنگ زدم و سه شنبه یعنی دیروز وقت گرفتم بگو چه ساعتی؟ ٨ شب بقیه ساعتها رو یا من یا بابا درگیر بودیم خلاصه ظهر از اداره که برگشتم سعی کردم طبق معمول شماروبخوابونم تا شب سرحال باشی از بدی شانس ما فقط نیم ساعت خوابیدی و منم خیلی استرس داشتم چون شمارو می شناسم دیگه گل پسر وقتی بدخواب میشی واویلاست ساعت ٦ حمومت کردم و خواستم موهاتو سشوار بکشم نذاشتی موقع رفتن هم حاضر نبودی لباساتو بپوشی خیلی کلافه شده بودم همیشه برای دد رفتن حاضر و آماده ای ولی دیروز استرس من باعث شده بود همه چی به هم بریزه  باهر دردسری بود آماده  شدیم ساع...
13 مهر 1390

رفتن آتلیه

پسر عزیزم قرار بود به مناسبت ١٨ ماهگیت بریم آتلیه ازت چند تا عکس بگیریم بالاخره هفته قبل زنگ زدم و سه شنبه یعنی دیروز وقت گرفتم بگو چه ساعتی؟ ٨ شب بقیه ساعتها رو یا من یا بابا درگیر بودیم خلاصه ظهر از اداره که برگشتم سعی کردم طبق معمول شماروبخوابونم تا شب سرحال باشی از بدی شانس ما فقط نیم ساعت خوابیدی و منم خیلی استرس داشتم چون شمارو می شناسم دیگه گل پسر وقتی بدخواب میشی واویلاست ساعت ٦ حمومت کردم و خواستم موهاتو سشوار بکشم نذاشتی موقع رفتن هم حاضر نبودی لباساتو بپوشی خیلی کلافه شده بودم همیشه برای دد رفتن حاضر و آماده ای ولی دیروز استرس من باعث شده بود همه چی به هم بریزه باهر دردسری بود آماده شدیم ساعت ١٠/٨ آتلیه بو...
13 مهر 1390

مثل آب مثل سنگ

  گاهی فکر می کنم باید مثل سنگ باشم می گویند سنگ صبور اما خوب که فکر می کنم می بینم آب بهتر است  مثل آب پراز لطافت سنگ آنقدر در خودش میریزد که می شود سنگ ساکن و راکد   دیگر پای رفتن ندارد  می ماند هر جایی که دیگر با انتها رسید   اما آب باشم جاریم باهمه لطافتی که دارد از پس سنگ هم بر می آیم  گاهی باید در خود حل کرد تا مجال وسعت یافتن و پیوستن را پیدا نمود  و این روزها چقدر بین این سنگ و آب در نوسان بوده ام   گاهی لازم است کوتاه بیایی...!   ...
11 مهر 1390

مثل آب مثل سنگ

گاهی فکر می کنم باید مثل سنگ باشم می گویند سنگ صبور اما خوب که فکر می کنم می بینم آب بهتر است مثل آب پراز لطافت سنگ آنقدر در خودش میریزد که می شود سنگ ساکن و راکد دیگر پای رفتن ندارد می ماند هر جایی که دیگر با انتها رسید اما آب باشم جاریم باهمه لطافتی که دارد از پس سنگ هم بر می آیم گاهی باید در خود حل کرد تا مجال وسعت یافتن و پیوستن را پیدا نمود و این روزها چقدر بین این سنگ و آب در نوسان بوده ام گاهی لازم است کوتاه بیایی...! ...
11 مهر 1390

سخنی از دل

  روشنی دیده وجانم  یکسال و نیم است که به هر ترنم نگاهت  جاری لبخندت  عشق هر روز در دلم جوانه می زند  جوانه های دلم را به سرنوشتت می سپارم  تا پر از مهر و سرشار از روشنی عشق گردی  روزگاری برایت می خواهم  که هر لحظه اش سبز باشی و سبز تر  عاشق باشی و عاشق تر  مهر باشی و مهربانتر    عزیز من به همین سادگی یکسال و نیم گذشت  4 فصل و 12 ماه از بهترین روزهای من به خاطر تو  دوستت دارم  ساده ترین کلامی است که می توانم برایت از احساسم بگویم احساسی که با تولدت  در من متولد شد...
11 مهر 1390

سخنی از دل

روشنی دیده وجانم یکسالو نیم است که به هر ترنم نگاهت جاری لبخندت عشق هر روز در دلم جوانه می زند جوانه های دلم را به سرنوشتت می سپارم تا پر از مهر و سرشار از روشنی عشق گردی روزگاری برایت می خواهم که هر لحظه اش سبز باشی و سبز تر عاشق باشی و عاشق تر مهر باشی و مهربانتر عزیز من به همین سادگی یکسال و نیمگذشت 4 فصل و 12 ماه از بهترین روزهای من به خاطر تو دوستت دارم ساده ترین کلامی است که می توانم برایت از احساسم بگویم احساسی که با تولدت در من متولد شد هامان من لحظه هایی ر ا در پیش داری که آرزو می کنم با تمام وجودم بتوانی انتخاب کنی انتخاب خوب بودن و خوب ماندن ...
11 مهر 1390